تبعید امام موسی کاظم (ع) از مدینه به عراق :
مبارزات امام با دستگاه خلافت عباسی و عدم انقیاد در مقابل این دستگاه ظالم که ریشهی این اقدامات، اعتقاد ایشان به عدم مشروعیت عباسیان در خلافت میباشد. عباسیان که با داعیهی بازپسگیری خلافت از دست غاصبان اموی و بازگرداندن آن به اهل بیت(علیهمالسلام) به روی کار آمدند، همان رویهی امویان در غصب خلافت و قلع و قمع کردن سادات و شیعیان را در پیش گرفتند و جنایاتی را رقم زدند که کمتر از جنایات امویان نبود، امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) که مانند اجداد طاهرینش حکومت و امامت امت اسلام را حق خویش میدانستند، کوچکترین کرنشی در برابر این ظالمان سفّاک از خود نشان ندادند و به همین خاطر مورد خشم و غضب حاکمان عباسی قرار داشتند و سالیان متمادی در زندانهای مختلف محبوس شدند.
امام خمینی (قدسسره) در بخشی از کتاب ولایت فقیه درباره علت زندانی شدن امام کاظم (علیهالسلام) مینویسند: «اینکه میبینید هارون، حضرت امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) را میگیرد و چندین سال حبس میکند، یا مامون حضرت امام رضا(علیهالسلام) را به مرو میبرد و تحتالحفظ نگه میدارد نه از این جهت است که سید و اولاد پیغمبرند بلکه مبارزه شان علیه حکومت ظلم وجور میباشد، اینها با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مخالفند باحکومت ولی خدا مخالفند، هارون و مامون هر دو نه شیعی بودند، بلکه از باب «الملک عقیم» بودند و میدانستند که اولاد علی(علیهالسلام) داعیه خلافت و تشکیل حکومت اسلامی دارند و خلافت و حکومت را وظیفه خود میدانند. چنانچه آن روز که به امام(علیهالسلام) پیشنهاد شد حدود «فدک» را تعیین فرماید تا آن را به ایشان برگردانند، طبق روایت، حضرت حدود کشور اسلامی را تعیین فرمود. یعنی، تا این حد حق ماست و ما باید بر آن حکومت داشته باشیم و شما غاصبید. حکام جائر میدیدند که اگر امام موسی بن جعفر(علیهماالسلام) آزاد باشد، زندگی را بر آنها حرام خواهد کرد؛ و ممکن است زمینهای فراهم شود که حضرت قیام کند و سلطنت را براندازد. از این جهت مهلت ندادند، اگر مهلت داده بودند، بدون تردید حضرت قیام میکرد. شما در این شکی نداشته باشید که اگر فرصتی برای موسی بن جعفر(علیهماالسلام) پیش میآمد، قیام میکرد و اساس دستگاه سلاطین غاصب را واژگون میساخت.
این قضیه که امام خمینی(رحمهالله) اشاره فرمودند، در کتاب مناقب ابن شهرآشوب نقل شده است. پیشنهاد دهنده خود هارون الرشید بود و بعد از این جریان بود که تصمیم بر حذف فیزیکی امام گرفت.
البته سعایت و بدگویی دشمنان هم در این حادثه بیتاثیر نبوده است. همواره افرادی بودهاند که به خاطر رسیدن به مطامع دنیایی خود و جلب توجه سلاطین، از انسانهای بزرگ بدگویی کردهاند. هارون الرشید وقتی که در بغداد بود، توسط این افراد از اقدامات امام در مدینه مطلّع شد و در سفری که برای حجّ به حجاز آمد، امام (علیهالسلام) را همراه خود به عراق آورد.
از جمه افرادی که به عنوان سعایتگر حضرت موسی بن جعفر(علیهماالسلام) در کتاب کافی معرفی شدهاند، شخصی است به نام «محمد بن اسماعیل»؛ این شخص نوهی امام صادق(علیهالسلام) و برادرزاده امام كاظم(عليهالسّلام) است، وی به عنوان امام هفتم اسماعیلیه مشهور است، در کتاب کافی از علی بن جعفر(برادر امام) نقل شده: «برای عمره رجبیه به مکه رفته بودم، محمد بن اسماعيل نزد من آمد و گفت: عمو جان! میخواهم به بغداد بروم و دوست دارم كه با عمويم ابو الحسن – موسى بن جعفر(عليهماالسلام)- خداحافظى كنم، دلم ميخواهد تو نيز همراه من باشى، من با او به طرف برادرم بود رهسپار شديم. اندكى از مغرب گذشته بود، من در زدم، برادرم جواب داد و در را باز كرد و فرمود: اين كيست؟ گفتم: على است… آمد و در آستانه در نشست، خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم: من براى كارى آمدهام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريم، فرمود: چه كار است؟ گفتم: اين برادرزاده شماست كه میخواهد با شما خداحافظى كند و به بغداد برود. فرمود: بگو بيايد. من او را كه در كنارى ايستاده بود صدا زدم. او نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت: قربانت. مرا سفارشى كن (پند و موعظه بفرما). فرمود: سفارش میكنم كه درباره خون من از خدا بترسى. او پاسخ داد: هر كه در باره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين میكرد. تا سه بار همین درخواست را از امام کرد و امام همین را گفت!
سپس امام فرمود: على! اينجا باش. من ايستادم. حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد، من نزدش رفتم، كيسهاى كه صد دينار داشت برداشت و به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو اين پول را در سفر كمک خرجش سازد. من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم. باز صد دينار ديگر به من داد و فرمود: اين را هم به او بده، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده.
من گفتم: قربانت، اگر بدان چه فرمودى، از او مىترسى، چرا او را عليه خود كمک میكنى؟ فرمود: هر گاه من به او بپيوندم و او از من ببُرد، خدا عمرش را قطع مىكند. سپس یک مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت گرفت و فرمود: اين را هم به او بده.
من نزد محمد رفتم و صد دينار اول را به او دادم. بسيار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد. سپس كيسه دوم و سوم را دادم. چنان خوشحالى كرد كه من گمان كردم باز میگردد و به بغداد نمیرود. سه هزار درهم را هم به او دادم. ولى او راه خود پيش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت با او بیعت كرد و گفت: من گمان نمیكردم كه در روى زمين دو خليفه باشد، تا آنكه ديدم مردم با عمويم موسى بن جعفر، بیعت مىكنند. هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را به بيمارى ذبحه(خنازير و خناق) مبتلا كرد كه نتوانست حتی به یک درهمش نگاه كند
تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم تبعید امام موسی کاظم