وقایعولادت

17ربیع الاول : میلاد پیامبر اسلام

میلاد پیامبر اسلام (ص) و امام جعفر صادق(ع) مبارکباد :

میلاد پیامبر ص وامام صادق ع

 تاریخ نویسان اتفاق نظر دارند که تولد پیامبر، در ماه « ربیع الاول » بوده، ولی در روز تولد ایشان اختلاف دارند. معروف میان محدّثان شیعه این است که آن حضرت، در هفدهم ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود؛ و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت پیامبر اسلام ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.

 نامگذاری پیامبر اسلام

هفتمین روز فرا رسید. « حضرت عبدالمطلب »، برای عرض سپاسگزاری به درگاه الهی گوسفندی کشت و گروهی را دعوت کرد و در آن جشن باشکوه، که از عموم قریش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد.وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.در این باره « حسان بن ثابت » شاعر رسول خدا چنین می گوید: فشــــق له من اسمه لیجله فذوالعرش محمود و هذا محمد:آفریدگار، نامی از اسم خود برای پیامبر مشتق نمود.از این جهت خدا « محمود » (پسندیده) و پیامبر او « محمد » (ستوده) است و هر دو کلمه از یک مادّه مشتقند و یک معنی را می رسانند.

قطعاً ندای غیبی در انتخاب این نام بی دخالت نبوده است. زیرا نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی کمتر کسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبقِ آمار دقیقی که بعضی از تاریخ نویسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. چنانکه شاعر در این باره گوید:ان الذین سموا باسم محمّد من قبل خیر الناس ضعف ثمان.کسانی که به نام محمد، پیش از پیامبر اسلام نام گذاری شده بودند، شانزده نفر بودند.

” احمد” یکی از نام های مشهور پیامبر اسلام (ص)

هر کس مطالعه ای در تاریخ زندگی پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشد؛ می داند که آن حضرت، از دوران کودکی دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب می کردند. یکی « محمد » که جد بزرگوارش عبدالمطلب برای او انتخاب کرده بود، و دیگری « احمد » که مادرش آمنه او را به آن، نامیده بود. این مطلب یکی از مسلمات تاریخ اسلام است و سیره نویسان این مطلب را نقل کرده اند و مشروح این مطلب را در سیره حلبی می توانید بخوانید.

عموی گرامی وی، « ابوطالب » که پس از درگذشت « عبدالمطلب » کفالت و سرپرستی « محمد » به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زائد الوصفی، چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وی گشت، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دریغ ننمود. در اشعاری که درباره برادرزاده خود سروده، گاهی از او به نام « محمد »، و گاهی به نام « احمد » اسم برده است و این خود حاکی از آن است که در آن زمان یکی از نامهای معروف وی همان « احمد » بوده است.

دوران شیرخوارگی پیامبر اسلام

تازه رسیده قریش فقط سه روز از مادر خود شیر خورد، و پس از او، دو زن دیگر به افتخار دایگی پیامبر نائل شده اند:

1ـ ثویبه: کنیز ابولهب که چهار ماه او را شیر داد. عمل او، تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاک او (خدیجه) بود. وی قبلاً حمزه عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. پس از بعثت، پیامبر کسی را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد. وی امتناع ورزید، امّا تا آخر عمر از کمک های پیامبر بهره مند بود. هنگامی که پیامبر اکرم(ص) از جنگ خیبر بر می گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مبارکش پدید آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نیکی کند، ولی خبر یافت که او زودتر از مادر خود فوت کرده است.

2ـ حلیمه: دختر ابی ذؤیب که از قبیله سعد بن بکر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبدالله، انیسه، شیماء؛ آخرین فرزند او از پیامبر اسلام (ص)پرستاری نیز نموده است.رسم اشراف عرب این بود که فرزندان خود را به دایه‌ها می سپردند؛ و دایگان معمولاً در بیرون شهرها زندگی می‌کردند تا کودکان را در هوای صحرا پرورش دهند؛ و رشد و نمو کامل، و استخوان بندی آنها محکمتر شود؛و ضمناً از بیماری وبای شهر « مکه » که خطر آن برای نوزادان بیشتر بود مصون بمانند؛ و زبان عربی را در یک منطقه دست نخورده فرا گیرند.در این قسمت دایگان قبیله‌ی « بنی سعد » مشهور بودند. آنها در موقع معینی به مکه می‌آمدند، و هر کدام نوزادی را گرفته همراه خود می‌بردند.چهار ماه از تولد پیامبر اکرم(ص) گذشته بود که دایگان قبیله بنی سعد به مکه آمدند و آن سال، قحطی عجیبی بود، از این نظر به کمک اشراف بیش از حد نیازمند بودند.

برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یک از دایگان حاضر نشد به محمد شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند که اطفال غیر یتیم را انتخاب کنند تا از کمکهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زدولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ کس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد که نوه‌ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت که: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم،شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه که آماده شد به « محمد »، آن کودک یتیم، خدمت کند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت.نخستین قسمت این تاریخ افسانه‌ای بیش نیست، زیرا عظمت خاندان بنی هاشم؛ و شخصیت مردی مانند « عبدالمطلب » که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان،زبانزدِ خاص و عام بود، سبب می شد که نه تنها دایگان سر باز نزنند بلکه مایه‌ی سر و دست شکست دایگان درباره او می گردید. از این جهت این بخش از تاریخ افسانه ای بیش نیست.علت اینکه او را به دیگر دایگان ندادند، این بود که: نوزاد قریش پستان هیچ یک از زنان شیرده را نگرفت. سرانجام، حلیمه‌ی سعدیه آمد پستان او را مکید. در این لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت.عبدالمطلب رو به حلیمه کرد و گفت: از کدام قبیله‌ای؟ گفت: از « بنی سعد ». گفت: اسمت چیست؟ جواب داد: حلیمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبیله او بسیار مسرور شد و گفت:آفرین آفرین، دو خوی پسندیده و دو خصلت شایسته، یکی سعادت و خوشبختی و دیگری حلم و بردباری.

دوران کودکی پیامبر اسلام (ص)

تاریخ گواهی می‌دهد که: زندگانی پیامبر اسلام، از آغاز کودکی تا روزی که برای پیامبری برگزیده شد؛ متضمن یک سلسله حوادث شگفت انگیز است و تمام این حوادثِ شگفت انگیز، جنبه‌ی کرامت داشته و همگی گواهی می‌دهند که حیات و سرگذشت رسول گرامی یک زندگانی عادی نبوده است.

1ـ تاریخ نویسان، از قول حلیمه چنین نقل می کنند که او می گوید: آنگاه که من پرورش نوزاد «آمنه» را متکفل شدم؛ در حضور مادر او، خواستم او را شیر دهم. پستان چپ خود را که دارای شیر بود در دهان او نهادم؛ ولی کودک به پستان راست من بیشتر متمایل بود. اما من از روزی که بچه دار شده بودم، شیری در پستان راست خود ندیده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت که پستان راستِ بی شیر خود را در دهان او بگذارم. همان دم که کودک، شروع به مکیدن کرد، رگهای خشک آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همه حضار گردید.

2ـ باز او می گوید: از روزی که « محمد » را به خانه خود بردم؛ روز به روز خیر و برکت در خانه ام بیشتر شد، و دارایی و گلّه ام فزونتر گردید.ما در قرآن، نظایر این جریان را درباره مریم (مادر عیسی) می خوانیم: مثلاً می فرماید: وقتی وضع حمل مریم فرا رسید، به درختی پناه برد و (از شدّت درد و تنهایی و وحشت از اتّهام) از خدا تمنای مرگ کرد. در این موقع صدایی شنید: « غمناک مباش، پروردگار تو چشمه آبی زیر پای تو قرار داده و درخت (خشکیده ی) خرما را تکان ده، خرمای تازه بر تو می ریزد».اگر چه میان مریم وحلیمه، از نظر مقام و ملکات فاضله، فاصله زیاد است. ولی اگر لیاقت و آراستگی خود « مریم »، موجب این لطف الهی شده؛ اینجا هم ممکن است مقام و منزلتی که این نوزاد در درگاه خدا دارد، سبب شود که خدمتکار آن حضرت مشمول لطف الهی گردد.

پیامبر اسلام بازگشت به آغوش خانواده

دایه آنحضرت، پنج سال از وی محافظت کرد، و در تربیت و پرورش او کوشید. در طیّ این مدّت زبان عربی فصیح را آموخت، که بعدها حضرتش به این افتخار می کرد. سپس حلیمه او را به مکه آورد، و مدتی نیز آغوش گرم مادر را دید، و تحت سرپرستی جدّ بزرگوار خود قرار گرفت؛ و یگانه مایه تسلی بازماندگان « عبدالله »، همان فرزندی بود که از او به یادگار مانده بود.

سفری به « یثرب » و مرگ مادر پیامبر اسلام

از روزی که نوعروس عبدالمطلب (آمنه) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پیوسته مترصد فرصت بود که به «‌یثرب‌» برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیک زیارت کند، و در ضمن، از خویشان خود در یثرب، دیداری به عمل آورد.با خود فکر کرد که فرصت مناسبی به دست آمده، و فرزند گرامی او بزرگ شده است و می تواند در این راه شریک غم او گردد. آنان با « امّ اَیمَن »، بار سفر بستند و راه یثرب را پیش گرفتند و یک ماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش، با تألمات روحی توأم بود. زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانه ای افتاد که پدرش در آن جان داده و به خاک سپرده شده بود و طبعاً مادر او تا آن روز چیزهایی از پدر وی برای او نقل کرده بود.هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حکمفرما بود که ناگهان، حادثه ی جانگداز دیگری پیش آمد، و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زیرا موقع مراجعت به مکه، مادر عزیز خود را در میان راه، در محلی به نام « اَبواء » از دست داد.

این حادثه محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را بیش از پیش، در میان خویشاوندان عزیز و گرامی گردانید، و یگانه گلی که از این گلستان باقی مانده بود، فزون از حد مورد علاقه ی عبدالمطلب قرار گرفت. از این جهت او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و بر همه مقدم می شمرد.در اطراف کعبه، برای فرمانروای قریش (عبدالمطلب) بساطی پهن می کردند. سران قریش و فرزندان او در کنار بساط حلقه می‌زدند، هر موقع چشم او به یادگار « عبدالله » می افتاد، دستور می داد که راه را باز کنند تا یگانه بازمانده ی عبدالله را روی بساطی که نشسته است بنشاند.قرآن مجید، دوره یتیمی پیامبر را در سوره « الضحی » یاد آور می شود و می گوید: « الم یجدک یتیماً فآوی ، مگر تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟ »حکمت یتیم گشتن نوزاد قریش، برای ما چندان روشن نیست. همین قدر می‌دانیم که سیل خروشان حوادث بی حکمت نیست، ولی با این وضع می توان حدس زد که خدا خواست رهبر جهانیان، پیشوای بشر، پیش از آنکه زمام امور را به دست بگیرد و رهبری خود را آغاز کند، شیرینی و تلخی روزگار را بچشد و در نشیب و فراز زندگی قرار گیرد؛ تا روحی بزرگ و روانی بردبار و شکیبا پیدا کند، و تجربیاتی از سختیها بیندوزد، و خود را برای مواجهه با یک سلسله از شدائد، سختیها، محرومیتها و دربدریها، آماده سازد.

خدای او خواست طاعتِ کسی بر گردن او نباشد؛ و از نخستین روزهای زندگی حرّ و آزاد بار آید، و مانند مردان خود ساخته موجبات پیشرفت و ترقی و تعالی خود را به دست خویش فراهم سازد، تا روشن گردد که نبوغ، نبوغ بشری نیست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتی نداشتند و عظمت و بزرگی او از منبع وحی سرچشمه گرفته است.

مرگ عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام

حوادث آنزمان، پیوسته در مسیر زندگانی انسان خودنمایی می کنند. و مانند امواج کوه پیکر دریا، یکی پس از دیگری سر برداشته و کشتی زندگی او را مورد هدف قرار می دهند، و ضربات شکننده ی خود را بر روح و روان آدمیزاد وارد می سازند.هنوز امواجی از اندوه، در دل پیامبر اسلام حکومت می کرد، که برای بار سوم، با مصیبت بزرگتری مواجه گردید. هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود، که سرپرست و جدّ بزرگوار خود (عبدالمطلب) را از دست داد. مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وی را فشرد که در روز مرگ او، تا لب قبر اشک ریخت، و هیچ گاه او را فراموش نمی کرد.

پیامبر اسلام (ص) در کلام امام خمینی(ص)

پیامبر اسلام (ص)تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود. کراهت داشت که اصحاب برای احترام او به پا خیزند. وقتی وارد مجلس می شد، پایین می نشست، روی زمین طعام میل می کرد و روی زمین می نشست. در سیره آن سرور است که با اهل خانه خود شرکت در کار خانه می فرمود و به دست مبارک، گوسفندان را می دوشید و جامه و کفش خود را می دوخت و با خادم خود آسیا می کرد و خمیر می نمود…”

پیامبر اسلام خدمتگزار مردم بود.

پیامبر اسلام (ص) این طور بوده است که حتی کفار را هم وقتی که ملاحظه می فرمود که این ها مسلم(مسلمان)نمی شوند، غصه می خورد بر آن‌ها که چرا اینها باید مسلم نشوند و بعد به آن شقاوت ها و به آن عذاب ها برسند.در زمان پپامبر اسلام (ص) چه تهمت‌ها و ناسزاها به ایشان می گفتند، ولی ایشان از تبلیغ دین اسلام دست بر نمی داشت.برکت وجود پیامبر اسلام برکتی است که در سرتاسر عالم، از اول خلق تا آخر، یک همچو موجود با برکت نیامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اکمل انسان‌ها و بزرگترین مربی بشر این وجود مبارک است.حضرت ابراهیم (ع) ولیِّ وقت بود و ولیِّ است برای همه نسل ها، و رسول اکرم، ولیّ اعظم است و ولیّ است برای همه عالم و از راه این هاباید رسید به آنجا که باید رسید.

سیمای پیامبر اسلام در کلام رهبری

“نبیّ مکرم اسلام، جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتصال به غیب، و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آن ها حتی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق العاده، طراز اول و بی نظیر است.یک شخصیت عظیم، با ظرفیت بی نهایت و با خلق و رفتار و کردار بی نظیر، در صدر سلسله انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظف شده ایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم.ما باید به پیامبر اسلام اقتدا و تأسّی کنیم، نه فقط در چند رکعت نماز خواندن؛ در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و معامله مان هم باید به او اقتدا کنیم، پس باید او را بشناسیم.خدای متعال، شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت کرد و به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را به دوش حمل کند.پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام پیامبر اسلام

**امام جعفر صادق(ع) منادی وحدت

“پسر وهب” می‌گويد به امام جعفر صادق (ع) گفتم: ما با برادران اهل سنت از خويشاوندان و معاشران خود چگونه رفتار كنيم؟فرمود: به امامان خودتان كه از آنان پيروى مى‌كنيد بنگريد پس هر طور با آنان برخورد مى‌كنند شما هم همان‌گونه عمل كنيد.بعد فرمود: به‌خدا قسم پيشوايان شما از بيماران آنان عيادت مى‌كنند، و در تشييع جنازه آنان حاضر مى‌شوند، به نفع آنان و عليه آنان شهادت مى‌دهند و امانت را به آنان بر مى‌گردانند. (وسائل الشيعه،جلد 8،صفحه 399)

شرکت در اجتماع

امام صادق (ع)دوست نداشت كه شيعيان، ديگر برادران ديني خود را كه اكثريت جامعه را تشكيل مي دادند، ترك گفته و منزوي شوند؛ زيرا در اين صورت، زيان فراوان بر آنان وارد مي شد. از جمله شناخته بودن نزد مردم و پيدايش نفرت بين گروه هاي مختلف جامعه را مي توان نمونه هايي از زيان هاي انزواي شيعيان دانست.از آن گذشته، هم نشيني با اهل سنّت، زمينه‌ی پذيرش حقايق و آگاه شدن آنان به فضايل اهل بيت (ع) را به همراه داشت. امام صادق (ع)با دانشمندان اهل سنّت روابط نيكي داشتند و جز در موارد بسيار ضروري در برابر آنان موضع نمي گرفتند.امام در روايتي طولاني، سفارش هايي به شيعيان مي فرمايد و از “عبدالاعلي” يكي از ياران نزديك خود مي خواهند كه سفارش هايش را به مردم برساند.ازجمله مي فرمايد:اي عبدالاعلي، به شيعيان ما سلام برسان و به آنها بگو خداي رحمت كند بنده اي را كه دوستي مردم را به سوي خود جلب كند. احاديثي را به آنان بگوييد كه مي شناسند و آنچه را نمي پسندند، از آنها بپوشانيد.( ترجمه اصول كافى، ج 3، ص 315)

توصيه به ترك اعمال تنش‌زا توسط اصحاب

امام صادق (ع)دوست داشت شيعيان و به ويژه بزرگان شيعه در جامعه از جايگاه اجتماعي والايي برخوردار باشند و به دليل برخي اقدامات (هرچند حلال) شخصيّت خود را خدشه دار نسازند.در اين زمينه، روايت هاي زيادي وارد شده است.براي مثال، امام صادق (ع)مي فرمايد:”اي گروه شيعيان! شما منسوب به ما هستيد. پس براي ما زينت باشيد و هرگز براي ما عيب و نقص به شمار نياييد.”( محمدباقر مجلسى، مشكوة الانوار، ص 67)

ارتباط امام با همه گروه ها

سيره امام صادق (ع)بر آن بود كه با مسلمانان، بدون توجه به فرقه و مذهبشان در ارتباط باشد. در اين باره، نيز روايت هاي بسياري وجود دارد.”ابوجعفر محمدبن معروف هلالي “مي گويد: در 128 سالگي به حيره (مكاني نزديك كوفه) رفتم و در هنگام خلافت سفاح به حضور امام صادق (ع)رسيدم. مردم سه روز پي در پي نزد ايشان ازدحام كردند و من نتوانستم به محضر آن حضرت برسم. در روز چهارم كه مقداري اطراف امام خلوت شده بود مرا ديدند. و نزد خود فرا خواندند و به سمت مرقد اميرالمؤمنين علي (ع)رفتند. من نيز از او پيروي كردم.( دلائل الامامة، ص 115)”اسماعيل بن مهران “مي گويد: نزد ابوعبدالله امام صادق (ع)بودم. سپس با او وداع كردم. آن سال به حج آمده بودم. چون خارج شدم، برگشتم تا سؤالي بپرسم. منزل او را پر از مردم ديدم.( الدمعة الساكبة، ج 6 ، ص 391)

“محمد بن سنان” مي گويد: “مفضل بن عمر” گفت كه من روزي به هنگام عصر در مسجد پيامبر بين قبر و منبر نشسته بودم كه “ابن ابي العوجاء” وارد شد.با او در زمينه مسائل اعتقادي به بحث پرداختم و افكار شرك آلود او مرا به شدّت ناراحت ساخت؛ به او گفتم: اي دشمن خدا! آيا در دين خدا الحاد و كفر پيشه كرده اي؟ و باري تعالي را كه خالق توست، انكار نموده اي؟ابن ابي العوجاء پاسخ داد: اي شخص! اگر اهل كلام هستي با تو سخن گفتيم. پس اگر دليلي بياوري، از تو پيروي مي كنيم و اگر اهل كلام نيستي، پس سخني براي تو نيست. اگر تو از ياران جعفر بن محمّد هستي كه او چنين با ما سخن نمي گويد و با ما به اين صورت مجادله نمي كند. او سخنان بيشتري از آنچه تو شنيدي مي شنود، ولي در خطاب او “فحش” نيست و در جواب ما تعدي نمي كند. همانا او بردبار و عاقل و باوقار است و بدخلقي بر او عارض نمي شود.( بحارالانوار، ج 3، ص 57)از اين حديث برمي آيد كه امام صادق (ع)رفتار محترمانه اي با مخالفان داشته و در مناظره و بحث، هيچ گاه موازين اخلاقي را فراموش نمي كرد.

منبع: کتاب سيره پیامبر اسلام و امام صادق (ع) در برخورد با اهل سنت-مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا